شاهنامهقهرمانان

کیخسرو شاه جاوید اوستا

Visits: 6

پیش تر در نوشته سرگذشت زندگانی سیاوش شاهزاده پاک ایران پرداختیم. گفتیم داستان او با یک زن شروع شد با صبحی که پهلوانان ایران با دختری زیبا از خاندان گرسیوز برادر شاه توران و از نوادگان فریدون شاه روبرو شدند و این داستان با مرگ سیاوش پایان یافت. بنظر میرسد هر داستانی با مادر آغاز میشود و با مرگ تمام میشود اما این گفته درباره یک نفر درست نیست، او پسر سیاوش و شاه جاوید ایران است. داستان کیخسرو داستان کسی است که قرار بود زاده نشده کشته شود اما زاده شد و جاوید ماند. و بنا بر روایات ایرانی او هنوز زنده و در پایان دوران باز خواهد گشت و تا روز پایانی جهان پیش از رستاخیز فرمانروایی خواهد کرد. 

کیخسرو نیکنام ترین و درستکارترین شاه شاهنامه است . کیخسرو مردی مهربان و مردم دار بود . او بود که الگوی پادشاهی شاهنشاهان هخامنشی و ساسانی بود. شاهنشاهان چنان از او الگو برداری می کردند که در تاریخ برخی کیخسرو شاهنامه را همان شاهنشاه کوروش بزرگ دانسته اند. 

کیخسرو از جانب مادر  از نوه شاه توران و از نسل فریدون شاه بود و از جانب پدر شاهزاده فریدون نژاد پس نواده اصیل فریدون بزرگ بود. کیخسرو به دلیل تبار پدری و مادری، منش و مرام مردم دارانه و دینداری الگوی واقعی یک شاه نیکنام ایران است.  در زمان کیخسرو کشورهای آریایی ایران و توران متحد شدند و جنگهای آریایی پایان یافت. دوران کیخسرو الگوش جهان شاهی هخامنشیان در اتحاد جهان آریایی بود. 

از نظر آخرالزمانی او پیش از آخرالزمان دوباره به جهان باز خواهد گشت و تا پایان جهان شاه خواهد بود. در اوستا به کیخسرو اهمیت فراوانی داده شده است. بنا بر روایت دینی ایرانیان او هنوز زنده و روزی باز خواهد گشت. 

اینجا داستان زاده شدن و به ایران بازگشتن کیخسرو را میگویم. 

روزی که سیاوش به دست گرسیوز کشته شد افراسیاب شاه توران به افرادش دستور داد فرنگیس شاهدخت توران و همسر دامادش سیاوش شاهزاده ایران را چنان بزنند که کودک بمیرد. کیخسرو پیشتر در خوابی دیده بود که سر از تن او جدا میکنند . سیاوش دستور داده بود اسبش بهزاد را رها کنند و منتظر بمانند تا سواری از ایران برای بردن آنها بیاید. 

پیلسم و برادرش تا خبر کشتن فرزند سیاوش را شنیدند سوار رو به قصر پیران برادر خردمند و وزیر شاه توران رفتند تا خبر دستور افراسیاب را برسانند. در راه پیران را دیدند. پیران از ماموران خواست تا کمی دست نگه دارند تا او با افراسیاب گفتگو کند. پیران به افراسیاب گفت که سیاوش را کشته ای و حال سپاه ایران برای انتقام خواهد رسید. حال دستور داده ای دختر خودت را بزنند. می توانی اجازه بدهم تا کودک داده شود و سپس جانش را بگیری. 

پیران افراسیاب را راضی کرد تا موقت از جان کودک سیاوش بگذرند. 

پیران کیخسرو را به شهر ختن برد و به دست گلشهر همسر خود سپرد. شبی پیران سیاوش  را که بر تختی نشسته بود در خواب دید . سیاوش به پیرزن  گفت که نشسته ای که فرزندن زاده میشود و امروز روز نو آئین است. 

میران گلشهر را به نزد فرنگیس فرستاد ، گلشهر زمانی که رسید فرنگیس کیخسرو را زاده بود. پیران فرو شکوه سیاوش را در کیخسرو دید و با خود پیمان بست تا نگذارد خون سیاوش ریخته شود.  پیران خبر زاده شدن کیخسرو را به افراسیاب داد و گفت خوب است تا او را در کوهستان به چوپان بسپارند تا در آنجا پرورش یابد و نیازی به ریختن خون نوزادی نباشد. اینجا ما همان داستان اسطوره ای کوروش بزرگ را میبینیم. نوزادی را که قرار بود پدربزرگ مادریش او را بکشد به کوهستان می برد. از الطاف آسمانی مهر نوزاد به دل افراسیاب مینشیند و او قبول میکند کیخسرو به کوهستان برود. کودک را به چوپانی میسپارند. کودک در هفت سالگی کمان درست کردن می آموزد و در ۱۰ سالگی شکار کردن . چوپان که از جان کودک در بیم است به پیران خبر کارهای کودک را میدهد . 

پیران خود به دیدن کیخسرو می آید.  کیخسرو میگوید که چرا وزیر به دیدار شبانزاده آمده است ؟ پیران کیخسرو را از تبار بزرگ او آگاه میکند. لباس مناسب می پوشاند و با خود میبرد اما میگوید در دربار افراسیاب هرچه گفتند خودت را به خنگی بزن.  

پیران کیخسرو را پیش افراسیاب برد و کیخسرو خود را حسابی به خنگی زد. از او درباره شب و روز میپرسیدند و کیخسرو از رم کردن گاوان و گوسفندان میگفت . افراسیاب پنداشت این نوجوان کودن هیچ خطری ندارد پس او را همراه مادرش فرنگیس راهی سیاوش گرد کرد. 

اینجا این داستان بسیار شبیه داستان کوروش کبیر است . داستان کیخسرو از داستان های کهن آریایی است که برخی عناصر آن در ادبیات کهن هند و برخی از عناصر آن در اروپا دیده میشود. پس چنانکه بیشتر گفتیم در دوران کوروش کبیر برای پیشبرد اهداف سیاسی فرهنگی از این داستان کهن آریایی استفاده شده بود. 

در این سو زمانی که ایرانیان از کشته شدن سیاوش آگاهی یافتند رستم از ناراحتی بر سر و صورت زد و بیهوش شد. بسوی پایتخت رفت و با خنجر سودابه را دو نیم کرد. 

سپاهی به فرماندهی رستم بسوی توران به راه افتاد. رستم سوگند خورده بود خون هر تورانی که دید بریزد. رستم پسرش فرامرز را بعنوان طلایه دار سپاه فرستاده بود .

فرامرز به شهر مرزی اسپیجاب رسید. فرمانروای شهر ورازاد نام داشت. در اولین نبرد فرامرز فرمانروای شهر را کشت و جایگاه تورانیان را اتش زد. افراسیاب از لشکرکشی ایرانیان آگاه شد و سرخه پسر خود را به جنگ فرستاد . در راه سپاه ایران به سپاه سی هزار نفری سرخه رسید. نبرد در گفت و سرخه دستگیر شد. فرامرز او را به نزد رستم فرستاد و رستم گفت که باید سر از تن او جدا کرد. سرخه درخواست بخشش کرد و گفت که جوان است و بی گناه اما رستم گفت که سیاوش هم جوان بود و کسی او را یاری نکرد. سرخه را کشتند و نگون آویختند و با خنجر تنش چاک کردند. این اولین میوه کشته شدن سیاوش بدست افراسیاب بود. افراسیاب در ادامه پیلسم برادر وزیرش پیران که نیکی های زیادی به سیاوش و کیخسرو کرده بود را نیز از دست داد‌. 

در راه فرار افراسیاب خواست تا کیخسرو را بکشد اما این بار نیز پیران دخالت کرد و اندرز داد که اگر او را بکشی کین ایرانیان دوبرابر میشود. بهتر آنکه کیخسرو را به ختن ببریم. 

رستم تمام توران را گرفت و هفت سال بر توران فرمان راند و شاه توران بود. فریبرز برادر سیاوش را فرمانده سپاه کرد و به پهلوانان گنج و ثروت دارد. روزی برادر رستم، فرامرز در بیشه زاری که سیاوش شکار میکرد به یاد سیاوش افتاد و عمش زنده شد. رستم را تحریک کرد که تورانیان خون سیاوش را ریخته اند پس رستم تحریک شد و شهر های توران را ویران کرد و آبادی ها را ویران کرد. مردمان با حال زار آمدند که ما بی گناهیم و از افراسیاب بیزاریم. 

بزرگان ایران از رستم خواستند که به ایران بازگردد زیرا در نبود جهان پهلوان بیم آن میرود که از جایی افراسیاب حمله کند. 

ایرانیان از توران بازگشتند. افراسیاب به توران بازگشت و سپاه جمع کرد و به ایران حمله برد و ویرانی های بسیاری درست کرد. همزمان قحطی هفت ساله در ایران به راه افتاد. شبی گودرز در خواب دید ابری آبستن باران در آسمان است. سروش فرشته بر آن نشسته و به گودرز ندا داد که گوش کن و بشنو که رهایی از گزند تورانیان در آن است که شاهی نو به نام کیخسرو که در توران است و از پشت سیاوش و و دختر افراسیاب است به ایران آید ، چه او دمی نخواهد آسود مگر آنکه افراسیاب را اسیر و تباه سازد. گودرز گیو را پیش خود خواند و خواب خجسته سروش را به او گفت کلید ازن قفل تویی، باید به توران بروی و شاه ایران را بیابی. همسر گیو ، بانو گشسب دختر رستم از گیو اجازه خواست تا پیش پدرش رستم برود. 

گیو هفت سال با لباس مبدل در توران به دنبال کیخسرو گشت. از مردمان دنبال نشانی کیخسرو میگشت اما هیچ کس او را نمیشناخت. گیو ام برای اینکه رازش برملا نشود آنان را میکشت. گیو هفت سال با گوشت شکار گذراند تا اینکه کم کم نا امید شد. پنداشت شاید خواب گودرز اشتباه بوده. در این اندیشه بود که در دشتی خرم به چشمه ای رسید. در چشمه جوان زیبا و باشکوه و با فره ای دید. با خود پنداشت او انگار سیاوش است. به نزدزک جوان رفت. آن جوان کیخسرو بود و به او سلام داد و گفت حتما گیو هستی و برای بردن مادرم و من امده ای. از شاه کاووس پرسید و از رستم و گودرز و پهلوانان دیگر. گیو تعجب کرده بود. او گفت اگر کیخسرو هستی پس نشان خانوادگیت را بمن نشان بده. حتما هم وقتی کسی هفت سال دنبال کسی باشی و کوچکترین خبری از او نشنوی و یکباره جوانی بگوید : سلام گیو من کیخسرو هستم همان که دنبال او بودی ، حالت شاه و پدرت چگونه است ؟ خب حتما تعجب میکنی . 

کیخسرو آستین بالا زد و نشان خانوادگیش را نشان داد، حالا گیو باور کرد کیخسرو پسر سیاوش در برابر او ایستاده است. 

آنها خود را به سیاوش گرد رساندند. باید تا پیش از فهمیدن پیران بسوی ایران به راه می افتادند. فرنگیس گنج و درم و دینار برای راهشان برداشت. گیو حداقل درخواستی و انتظاری که می توانست داشته باشد را از کیخسرو خواست و ان زره رویین تن سیاوش بود و خب کیخسرو بخشنده تر و عاقل تر از آن بود که پهلوان نامی ایران که نجات دهنده اش است را دست خالی رد کند. هر سه براه افتادند. مدتی بعد پیران دانست و دو پهلوان به نام های گلباد و نستیهن را به دنبال آنها فرستاد. در راه گیو با آنها نبرد کرد و هر دو را شکست داد و چند سوار را کشت. پیران به دو پهلوان شکست خورده رسید، سپس رو بسوی کیخسرو،فرنگیس و گیو به راه افتاد. در مبارزه گیو پیران را نیز اسیر کرد و میخواست خودش را بریزد اما با پادرمیانی فرنگیس و کیخسرو از خونش گذشت . دست پیران را بستند و قسمش دادند تا تنها در شهر همسرش گلشهر دستهایش را باز کند. بسوی ایران براه افتادند. در راه به رود رسیدند که در بهار بسیار خروشان بود. قایقران تنها به اجازه افراسیاب قایق را میراند. به او وعده طلا دادند. قایق ران زره گیو که مال سیاوش بود و فرنگیس و اسب را خواست . گفت اینها را بدهید میب متان. همه چیز بخاطر زن. 

خلاصه کیخسرو با اسب به رود زد و به نیروی فره ایزدی کیخسرو هر سه از آب خروشان گذر کردند و به ایران رسیدند. افراسیاب که پیران را دست بسته در راه دیده بود و از داستان سوگند او باخبر گشت خود را به آب رساند اما ایرانیان به ایران رفته بودند. حال داستان پادشاهی کیخسرو یکی از درخشان ترین دوران های پادشاهی ایران بود. کیخسرو بود که آریایی های ایران و آریایی های توران را متحد کرد و پس از دوران فریدون آریایی ها دوباره در یک دولت جمع شدند. 

حالا داستان پادشاهی کیخسرو و جنگ های فراوانش را خواهم گفت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *